من معین (امیرعلی) پسرعمویم را می میرم
انگار به گفته اش دخترعموی ِ خوبی شده َم و برده اَمَش پارک
می شینیم یه کنجی ، با انگشتش دنبال مورچه ها می کنه
+ معین : اُی مگه نمی فهمی نیا ، نیا ، نیا
+ مهلا : با منی ؟! کجا نیام ؟!
+ معین : هیس س س ، ناراحت میشه
+ مهلا : با کی ای ؟!
+ معین : بدو بدو بدو مهلا ، بدو گمممون کرد + قهقهه هایش
کمی بعد ، معین : عَح همش تقصیر ِ توئه که پیدامون کرد این ماه ِ !!
از اول که اومدیم پارک باهمون اومد الانم می خواد بیاد *:/
رسیدیم خونه تند در رو ببند وگرنه اگه اومد تو خونه خودت باید ببریش تا آسمون ؟!
من ؟ هــــــــــــــآع ؟!
نظرات شما عزیزان: